عناصر نوشتاری در آثار تجسمی ایران از دیرباز تاکنون سرگذشتی پیچیده و جذاب دارد. هدف این نوشتار اما مطالعه تأثیر «روابط معنی» در میدانهای گفتمانی بر سوژه و متعاقباً شکلگیری جریانهای متفاوت در آثار تجسمیِ نوشتارمحور است. از آنجایی که در روش تحلیل گفتمان لاکلاو و موفه، گفتمان نظامی از «هستارهای افتراقی» تعریف شده است که پیرامون تولید معنا شکل میگیرد؛ پرداختن به «تفاوتها» میتواند بیانگر چراییِ چرخشهای گفتمان فرهنگی و خلق سامانههای معناییِ نو در آثار هنری باشد. معنای یک نشانه در جریان شکلگیریاش به غیریتسازی نیاز دارد. این «غیر» یا «عناصر در حاشیه» همان تفاوتها هستند که در چارچوب تولیدِ اجتماعیِ معنا به یک «نشانه» تقلیل پیدا نکردهاند و از راه فروپاشی زنجیرههای همارزی موجود و مفصلبندیِ دگرباره این عناصر در نظمهای جدید عمل میکنند. پرسش اصلی پژوهش این است که چگونه عناصر نوشتاری در هنرهای تجسمی معاصر از سامانه معنایی غالب فاصله گرفته و با قرارگرفتن در نظام معنایی جدید موجب خلق آثارِ متفاوت میگردند؟ روش تحقیق در مقاله پیش رو، تحلیل گفتمان است و شیوه جمعآوری دادهها، بهصورت میدانی و کتابخانهای و مراجعه به اسناد آرشیوی بصورت فیشبرداری انجام شده است. با تحلیل گفتمانهای فرهنگیِ موردنظر و بررسیِ آثار هر دوره، درمییابیم که با هژمونی شدن دالِ مرکزیِ «اسلامی» در دهه اولِ پس از انقلاب، عناصری مانند فرمالیسمِ حروف، وجوه ملیگرایانه، جهانیشدن، روایتهای شخصی، امر روزمره و دغدغههای معاصریت از سیاست فرهنگیِ ایرانی-اسلامی غیریتسازی شدند. با «ازجاشدگی» و بیقراری دالِ مرکزی اسلامی در دهه 70 و امکانِ سرریزشدنِ سایر معناها به درون کلیتِ گفتمان، تفاوتها و آثار متفاوت رو به فزونی گرفته است. با آنکه مجدداً در دهه 80 دال مرکزیِ اسلامی با هدف بازگشت به سیاستگذاری فرهنگیِ گذشته بازمفصلبندی شد، اما آفرینش آثار متفاوت همچنان به قوت خود باقی ماند. گرچه غیریتسازیها در کلیه گفتمانهای پس از انقلاب از طریق مرزبندی منفی در سیاستگذاری فرهنگی صورت گرفته، اما اثر آن در افزایش آثارِ متفاوت مثبت و مولد بوده است.